بسم الله
سلام
ارمیا این روزها که میگذرد خیلی یادت میکنم. شاید به خاطر دیدن هر روزه ی مناره های مصلی باشد که تو مهندسش بوده ای، شاید به خاطر گنبد مصلی هم باشد که دیگر آن هم سقف دار شده است. شاید برای آن باشد که این روزها من هم هی میبنم که نمازم تا سقف بیشتر بالا نمیرود. سهراب هم نیست تا برایم بگوید چرا نمازم تا سقف بیشتر نمیرود.
فکر کنم ارمیا میفهمم چی میگفتی وقتی با خودت زمزمه میکردی: » من کجا و اینجا کجا؟ من کجا و دیسکو ریسکو کجا؟ من کجا و دیسکوو راند سوم رقص سوم سوزی کجا؟» میفهمم چی میگفتی ارمیا…
راستی آرمیتا دیگر از » اِریا کد » هایی که توی دفتر چه ات نوشته بودی سوال نمیکند؟ تو اریا کدت 48 بود؟ خیال کردی تنها خودت اِریا کد داری برادر؟ نه خیر! ما هم برای خودمان اریا کدی داریم. اریا کد من 44 است. البته دوست دارم 44 باشد ها! اریا کد خیلی از جامانده ها و عقب مانده ها 44 است. میگیری چه میگویم که؟ نمونه اش همین ابولفضل سپهر خودمان. اوهم اریا کدش 44 است.
عجب این اریا کد آدم را سبک میکند. ارمیا این » اریا کد» را یادت باشد: 7-30-44 .رفیق جدید است دیگر. شاید سهرابی بشود برای من که بدون سهراب در این شهر بهم سخت میگذرد.
تازه توی اِریا کد 44 آرمیتا هم پیدا نمیشود که بپرد میان صحبت های تو و سهراب…
پی نوشت: این نوشته حرف هایی بود برای دل خودم و با استفاده از شخصیت های رمان بیوتن رضا امیر خانی. اگر مورد بود اشکال از فرستنده است.
یا حق، خدانگهدار
مشکوک می زنی اخوی…زیارتت خوش بگذره.
کجاش مشکوکه؟ 🙂